یـــــــــــــــــــــــادتــــــــــــــــــــــــــ ...!

حالا که رفته ای ، بیا

بیا برویم

بعد ِ مرگت قدمی بزنیم

ماه را بیاوریم

و پاهامان را تا ماهیان رودخانه دراز کنیم

 

بعد

موهایت را از روی لب هایت بزنم کنار

بعد

موهایت را از روی لب هایت بزنم کنار

بعد

موهایت را از روی لب هایت ....

 

لعنتی

دستم از خواب بیرون مانده است.

تن می دهم به علامت سوال بزرگی که در دهانم گیر کرده است.

پس روزهایمان همین قدر بود؟

و زندگی آنقدر کوچک شد تا در چاله ای که بارها از آن پریده بودیم

افتادیم...

دست خودت نیست
زن که باشی
گاهی دوست داری
تکیه بدهی ، پناه ببری ، ضعیف باشی
دست ِ خودت... نیست
.........زن که باشی
گهگهاه حریصانه بو میکنی دستهایت را
شاید عطر ِ تلخ و گس ِ مردانه اش
...لا به لای انگشتانت باقی مانده باشد !
دست خودت نیست
زن که باشی
گاهی رهایش می کنی و پشت ِ سرش آب می ریزی
و قناعت می کنی به رویای حضورش
به این امید که او خوشبخت باشد
دست ِخودت نیست
زن که باشی
همه ی دیوانگی های عالم را بلدی...


یه چیزی بگم دلم واسه وبلاگمون خیلی تنگ شده بود!

 

زیر باران

باران باشد

تو باشی

یک خیابان بی انتها باشد...

به دنیا میگویم خداحافظ

         

                                                        گروس عبدالملکیان


پ.ن

به من باشه باران هم نبود نبود فقط تو باشی

از خود چهارراه برق تا آخر سیمتری رو میام

از خود کوهسنگی تا خود تقی آباد میام

از هر جا تو بگی تا هر جا تو بگی میام

دیگر دیاران!

سلام به بروبکس خودمون دلم واستون تنگ شده!!! از مسیجو آف لاینم که خبری نیست! خلاصه دل تنگی با من است و من بی شما !!!

نخستین تجربه کنکوری

اخیرا سه عدد کنکور داده ایم ...   دو عدد دیگر در راه هست..

خیلی حال داد البته حال هم گرفت در کل میشه گفت یک تجربه خیلی خوب بود ولی اعصاب خرد کنی هم بود مشکل هم زیاد داشت یکش اینه که هنوز گردنم درد میکنه با اینکه دیروز کنکور دادم ولی... تو راه که داشتم میرفتم فقط از خدا میخواستم که امسال سال اخری باشه که کنکور ایران میدم


ذهنمان بد جور مشغوله حس و حال نوشتن نیست!


                                                                                شاید ادامه داشته باشد  وجی

به حول قوه الهی ادامه داشت...

اولین تجربه مون خیلی وحشتناک بود و در یک کلام "تر" زدیم توش..

چه حس وحشتناکی بود وقتی جلو اسمم نوشته بود مردود ..اره مردود...!

سراسری که مردود شدم نه تجربی نه هنر و زبان قبول شدم.. خیلی نامردیه(!) خب میمونه دانشگاه آزاد اسلامی که مامائی و شیمی کاربردی قبول شدم(زحمت کشیدم)

البته اگه واسه انتخاب اول دانشگاه آزاد یکم بیشتر دقت میکردم بهتر بود... کلا من همیشه تو همین انتخاب اولا تر میزنم....

خب اینا مهم نیست مهم اینکه که تجربه کسب کردم یک مثل معروف هست میگه هر چه قدر تجربه اول تلخ تر باشه بهتره!




different سیزده بدر

  امسال ما رو بد جور جو درس خوندن  گرفته بود برای همین جو گرفت و دل و زدیم به دریا اینبار سیزده بدر با اهل بیت نرفتیم بیرون تک و تنها موندیم فی بیت

 اهل بیت ساعت 3 بعد از ظهر روز دوازدهم  رفتن  من موندم و خونه و تنهایی و عشق و حال.....(شد 4 تا و ....)

  اول که اونا رفتن ما رو خیلی جو گرفت و رفتم سراغ "دین و زندگی" اونم دین و زندگی سوم شروع کردم به خوندن دیدم زیادی خوندم گفتم یکم برم پشت نت ببینم دنیا دست کیه رفتم نشستم و ساعت مثل همیشه که میای نت خیلی زود گذشت و حدودا شد هشت و نیم که دل کنیدم و بلند شدم رفتم یک ساندویچ کالباس خوردم بعدش یکم دوباره درس خوندم بعدش دوباره کامی و مقداری موسقی گوش دادم (اونم با صدای بلند خیلی حال داد ادم حسش میگره آهنگ"خونه خالی خونه تنها"ی مرجان و گوش کنه) و البته با دوست عزیز تر از بلبل مان منثوره خانم نیز یکم گپ تلفنی داشتیم بعد  رفتم پای تی وی یک فیلم نیمه توپ دیدم بعد دوباره امدم سراغ کامی البته نه دقیقا بعدش اون وقت ساعت دو نیم بود اومدم دیدم یکی on اون وقت شب که اصلا انتظار شو نداشتم خلاصه نشستم یکم با اون چت کردیم و چرت و پرت گفتیم تا.... بعدش دیگه اومدم لالا کردم ...............تا فردا ظهر ساعت یک بیدار شدم خدایش عجب حالی میده هیچکس نیست بهت گیر بده تا لنگ ظهر بخوابی(خدایشش خیلی حال داد)

خب ظهر که بیدار شدم اول رفتم حموم بعد اومدم دوباره ساندویچ کالباس خوردم(اخه چیز دیگه نداشتیم منم آشپزی بلد نیستم :d) بعد با یک بنده خدای رفتیم حرم(نه خالی بستم تنهای تنها رفتم من از اونای نیستم تا یک موقعیت گیر بیاد سریع سو استفاده کنم) تا حالا تو عمرم روز سیزده بدر خیابونا رو ندیده بودم که دیدم مغازه ها که همه بسته ولی نزدیک حرم اکثرا باز بود تو حرمم مثل همیشه تو همون جایی که همیشه با بچه ها میرفتیم رفتم نشستم یادم اومد من اصلا نماز ظهر و نخوندم بعد از اینکه نماز خوندم یکم فکر کردم به فلسفه ی وجودی انسان والبته خیلی چیزای دیگه............:دی

بعدش ام که برگشتم یک کوچولو درس خوندم بعد اومدم اینجا و الان دارم اینو مینویسم(همراه با گوش کردن آهنگ زلف بر باد محسن نامجو) فکر کنم اونا هم اومدن صدای ماشین میاد (اره خودشونن من برم براشون چای بریزم خیلی خسته اند)خلاصه خیلی خوب بود تجربه واقعا با حالی بود:دی

ببخشید اگه اینقدر از "بعد"استفاده میکنم!دیگه دست خودمم نیست دارم روش کا میکنم ولی اصلاح بشو نیست

 

من رقص دختران هندی را بیشتر از نماز پدر و مادرم دوست دارم ،چون آنها با عشق میرقصند،اما پدر و مادر من از روی عادت نماز می خوانند.

                                                                  علی شریعتی

عجب خلاقیت و ابتکاری داشته جون داداش!

today as i was saying my prayer and blessing again i felt that i love you

more than anyone

specially when i remind a part of your kindness

help me not to think about someone else

axe pt you

why when i have you i think about someone else

that i can talk to and he talk to me too

sometimes i think cause you don't talk with me you don't love me

however you show it by anything else

I'm guilty that i didn't understand you are that one that i can love trust and rely all together

i really didn't know that you are everything

you were that one that helped me to be successful

you were that one that reduced my sadness

you were that one that helped to understand what is love

God I love you

  





                                                             Atie